کنار آمدن با یک ماجرا با فراموش کردنش دو بحث کاملا متفاوت است.
از کودکی هر اتفاقی که افتاد بهمان گفتند که بزرگ میشویم و یادمان می رود .
هربار وعده آینده ای را بهمان دادند که گذشته مان کمترین نقش را در آن ایفا میکرد.
بعد اکنون توقع دارند که در حال زندگی کنیم.
وقتی کسی را ناراحت می یابیم ,دو راه حل عمده که به ذهنمان می رسد اینهاست:
"به اتفاقات خوب گذشته فکر کن"
"به اتفاقات خوب آینده فکر کن"
و مدام در زندگی در حال گول زدن خودمان با گذشته و آینده ایم.همچون مسکن مشت مشت گذشته و آینده را به خورد خودمان میدهیم که حال را ,اکنون را فراموش کنیم.که جریان زندگی را نفهمیم.که گذرش را حس نکنیم.
با عشقی پوچ به گذشته و امیدی دروغین به آینده زنده ایم.
زنده ایم به قیمت زجر کشیدن لحظه ای مان.زنده ایم به بهای نفهمیدن حقیقت کثافت باری که به دوش میکشیم.زنده ایم به امید زندگی کردن.
و چه مخلصانه خواهان آرامشی هستیم که نقیض همین "بودن" مان است.که نقیض تمامی نفس هاییست که درون ریه های خود جاری میکنیم.که نقیض تمام افکاریست که لحظه لحظه از ذهنمان میگذرانیم.
و این امید دروغ ترین و مریض ترین و پست ترین مفهومیست که باور کردیم.امید به آدم ها,به لحظه ها,به فردا ها.
درباره این سایت